عمویی داشتم خدایش بیامرزاد (من که کوچک بودم وقتی رفت ) اما درباره اش اینچنین میگویند :
هرگاه کتاب فروش دوره گردی میدید، حتما از او کتابی می خرید; کتابها خریده میشدند و روی هم انباشته و شاید هیچ گاه ورق هم نمیخوردند.
"اما می خرید تا فروشنده کتاب، فروشنده کتاب باقی بماند"