درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

هفته کتاب

عمویی داشتم خدایش بیامرزاد (من که کوچک بودم وقتی رفت ) اما درباره اش اینچنین میگویند :

هرگاه کتاب فروش دوره گردی میدید، حتما از او  کتابی می خرید; کتابها خریده میشدند و روی هم انباشته و شاید هیچ گاه ورق هم نمیخوردند.


"اما می خرید تا فروشنده کتاب، فروشنده کتاب باقی بماند"

  ادامه مطلب ...

دروغ های آدمای این دوره و زمونه!

آدم فقط سر به سر کسی میگذاره که دوستش داره


پ.ن: تنها می تونم بگم فرقِ بینِ کسی که دوستش داری با کسی که فک می کنی دوستش داری 

اصل یک

من نه می توانم و  نه باید که به جای تمام آدم ها زندگی کنم 

  ادامه مطلب ...

حقیقت به مبلمان نیازی ندارد

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست

پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست


انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانی ست 


ادامه مطلب ...