درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

باران آخر تابستان

از دلتنگیت کجا فرار کنم؟

کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟

کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟

کجا بخوابم که صدای نفس‌هات بیاید؟

کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟

کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟

کجایی ؟

کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌تر از تماشای تو نیست؟

کجا بمیرم

که با بوسه‌های تو چشم باز کنم؟

کجایی؟؟؟..............


"عباس معروفی"

 تنهایی چیزهای زیادی به آدم می آموزد !

             اما ...

                                تو نرو !

بگذار من نادان بمانم ...    

باران

چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل؟

لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست 

ادامه مطلب ...

غربت بارانی

در هر گوشه ای از این ولایت که بمیرم 
می توانم دوباره زنده شوم 
اما 
هراس من از غربت است 
غربت در چشمان تو 
که چون بیگانه ای مرا می نگرند!
"فریاد شیری"

بازمانده باران

گاهی تنهایی
آواز غمگین پرنده ای است
که هر روز جفتش را می خواند
و نمی داند
که آخرین بازمانده از نسل خویش است!

"علی داوری"