گاهی اوقات از اینکه این همه دوستت داشته ام ، پشیمان میشوم
از اینکه می توانستم به راحتی راه بروم و نفس بکشم
اما پابندت شدم و
نفسم را هم در سینه حبس کردم که
نکند راز سر به مهر را فاش کند
خسته میشوم!
بعد به سرم میزند که سراغ خودت بیایم تا شوقی در دلم به پا کنی
تا یادم برود که خسته ام
آآآآآآآدمم !!! و احتیاج به تنفس دارم