درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

باران

چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل؟

لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست 


 تو هم عشق نیامده مرا نابود کردی!

فکر کردی من خالی از احساس هستم؟

اگر ذوقی داشتی من سال ها عشق داشتم که برای کسی بخوانم 

تو فکر میکردی من نیز باید عاشق شوم اما من عاشقی بودم که تنها می خواستم فریاد برآرم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد