درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

درِ تنگ

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

می‌گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند

می‌گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند

می‌گویند درد آدم را پیر می‌کند ...
آدم ها خیلی چیزها می‌گویند‌
و من،‌ امروز
کرگدن دل‌نازکی هستم که پیر شده است!


"مهدی صادقی"

آرزویت ای باران

آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!
 

"نزار قبانی"

دلتنگی

همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد... 

ادامه مطلب ...

افسوس معلم ریاضی هیچ گاه حساب روزهای نبودن و بی کسی تورا نگفت
معلم انشا هیچوقت نگفت که از محبت به تو انشا بنویسیم
گله داریم که هیچ کس جغرافیای ظهورت را برایمان ترسیم نکرد
تاریخ غیبت را برایمان شرح ندادن و نگفتن که چه کرده ایم که…
اینگونه…
به تاریخ نبودنت عادت کرده ایم.. 
ادامه مطلب ...

بارانی بیا

بیا به غار برگردیم!
به بدوی‌ترین بوسه‌ها
که بوی عقدنامه و مهریه نمی‌دادند...
تا عریانی، زننده به حساب نیاید
و زیباترین هدیه‌ی جهان
آتشی باشد که یک روز را
صرف روشن کردنش کنم برای تو...
  ادامه مطلب ...